خلاصه، نقد و بررسی رمان بیگانه
بیگانه نام رمانی ست از آلبر کامو نویسنده ی شهیر فرانسوی که در سال 1942 آن را به نگارش در آورده است و در سال 1957 به خاطر آن برنده ی جایزه ی نوبل شد.
این رمان در ایران، بارها توسط مترجمان متعددی مثل جلال آل احمد، امیر جلال الدین اعلم و محمد رضا پارسایار و دیگران به چاپ رسیده است.
و بنده از ترجمه ی محمدرضا پارسایار که از انتشارات هِرمِس است استفاده نمودم.
مورسو شخصیت اصلی و کلیدی رمان بیگانه ست او کارمندی جوان و فرانسوی تبار در شهر الجزایر است که گرفتار یک سری از رویدادها می شود که خود را در به وقوع پیوستنشان بی تقصیر می داند.
کتاب بیگانه اثر آلبر کامو زمانی به نگارش درآمد که الجزایر هنوز مستعمره فرانسه در شمال آفریقا بود.کامو از پدری فرانسوی که در الجزایر بزرگ شده بود و مادری خدمتکار در محیطی فقیرانه در الجزایر به دنیا آمد. شرایط جغرافیایی و فرهنگی خاصی در زمان رشد و بلوغ کامو در الجزایر حاکم بود. شرایط فرهنگی، آمیخته ای از فرهنگ اروپایی و عربی الجزایر بود. وجود اندیشههای گوناگون فلسفی و اخلاقی به همراه جنبشهای آزادیخواه و استقلال طلب و حتی آب و هوای خشک و کویری الجزایر تأثیرات خاصی در خلق اثر کتاب بیگانه داشتهاند. مورسو شخصیت اصلی داستانِ بیگانه در اصل کسی نیست جز قسمتی از وجود خود کامو، وجودی که در آن شرایط ویژهٔ الجزایر به دلیل چندگانگی فرهنگی دچار نوعی ابتذال و پوچگرایی شده است. فقر اقتصادی یکی دیگر از مهمترین عوامل تأثیرگذار بر احساسات و رفتار مورسو است
رمان با شک او در این که، روز ِ دقیق فوت مادرش چه زمان بوده آغاز می شود: " امروز مادرم مرد.. شاید هم دیروز، نمی دانم" این بی اهمیتی او نسبت به مرگ مادرش از همان ابتدا خواننده را برای رویارویی با شخصیتی متفاوت با انسان های اطراف آماده می کند.
داستان به دو قسمت تقسیم میشود. در قسمت اول مرسو در مراسم تدفین مادرش شرکت میکند و در عین حال هیچ تأثر و احساس خاصی از خود نشان نمیدهد. در حالی که دوستان آسایشگاهِ مادرش، در مراسم تدفیع، از غم و اندوه می سوختند، او از گرمی سوزان آفتاب بیشتر آزرده خاطر می شد، هنوز یک روز از مرگ مادرش نگذشته با همکاری قدیمی اش ماری مواجه می شود او را به دیدن فیلمی که پر از سکانس خنده دار بود دعوت می کند، کراوات سیاه مورسو ماری را کنجکاو می کند و مورسو میگوید که دیروز مادرم مرده، ماری بسیار تعجب می کند اما به روی خودش نمی آورد و در آخر با او در آن شب، با وقاحت تمام رابطه ی نامشروع برقرار می کند و داستان با ترسیم روزهای بعدی، از دیدِ مرسو ادامه می یابد.
او هیچ رابطهٔ احساسی بین خود و افراد دیگر برقرار نمیکند و در بی تفاوتی خود و پیامدهای حاصل از آن زندگی اش را سپری میکند. او از این که روزهایش را بدون تغییری در عادتهایِ خود میگذراند خشنود است.
همسایهٔ مرسو که ریمون سنته نام دارد و متهم به فراهم آوردن شغل برای روسپیان است با او رفیق میشود. مرسو به سنته کمک میکند یک معشوقهٔ او را که سنته ادعا میکند دوست دخترقبلی او است به سمت خود بکشد. سنته به آن زن فشار میآورد و او را تحقیر میکند. مدتی بعد مرسو و سنته کنار ساحل به برادر آن زنِ عرب و دوستانش برمی خورند. اوضاع از کنترل خارج میشود و کار به کتک کاری میکشد. پس از آن مرسو بار دیگر «مرد عرب» را در ساحل میبیند و این بار کس دیگری جز آنها در اطراف نیست. بدون دلیل مشخص مرسو در زیر آن افتاب سوزان اغواکننده به سمت آن مرد عرب تیراندازی میکند و سپس در فاصلهٔ امنی از او در زیر سایهٔ صخرهای به استراحت می پردازد و از آن لذت میبرد.
سپس در دادگاه محاکمه می شود و پس از کش و قوس های فراوان به مرگ با گیوتین محکوم می گردد.
مورسو را نمی توان قهرمان نامید، زیرا او آدمی نیست که بداند وجه تمایزش با دیگران چیست. کامو در رمان بیگانه قهرمان سازی نمی کند. او زندگی انسانی را تصویر می کند که از قراردادهای اجتماعی پا فراتر می نهد و به همه قواعد مسلم انسان های اطرافش با دیده ی بی اعتنایی نگاه می کند. مورسو به همه چیز به غیر از خوشی های حسی بی توجه است. به گفته ی خود کامو، مورسو نمی تواند یا نمی خواهد که در "بازی همگانی شرکت کند". آنجایی که گریستن بر سر خاک مادر تبدیل به هنجار شده، مورسو صادقانه هیچ واکنشی نشان نمی دهد، تنها چون مرگ برای او اصلی پذیرفته شده است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.